
باز هم نبض خیابان همه جا
چشم در راه دل یاران شد
باز هم بغض خداوند شکست
اشک او زمزمه ی آمدن باران شد
لحظه ای باز به فتوای دلت گوش بکن
که پر از واژه ی زیبای رهایی شده است
نازنین هم نفسم باش
بیا با گل و مهتاب ،به همخوانی من
که در این شهر غریب
من شدم راوی سرسبزترین قصه ی تو
تو شدی یار دبستانی من
به دل عاشق سهراب قسم
و به چشمان ندا
که در این قحطی با هم بودن
باز هم ما همه با هم هستیم
و به آواز شقایق
سر گلدسته ی آزاد شدن دل بستیم
سوگواران همه اینبار غزلخوان شده اند
همصدا با دل یاران شده اند
کوله ات را پر از ایثار بکن ،چند شبی
در دل گرم خیابان،همه مهمان شده اند
**********************************
خداوندا تو شاهد باش
میان قوم نامردان قضاوت، مرگ انسانهاست
قضاوت، کشتن و اعدام احسان هاست
در این میهن ز فرط غصه ها
دیگر مرا لبخند می آید
نمی دانم چه باید گفت
از این نامردمی ها،
من زبانم بند می آید
رفیق روزهای سبز پاییزی
بیا با من بر این بیداد ها فریاد کن، فریاد
اگر این است معنای قضاوت
درد و نفرین بر قضاوت باد
چرا این قصه هر جایش غم آلود است
خداوندا کجای دفتر عشقت
قضاوت، مرگ بهنود است
بیا دستم به دامانت
گلستان میشود آتش ز فرمانت
میان بهت نامردان در این شبها
دل ما گشته مهمانت
نگیر احسان میهن را
سزای این کبوتر، حکم دارش نیست
به فکر جنگ با پروردگارش نیست
خداوندا کسانی با تو در جنگند
که میگیرند جان مردم ما را
نمی بینند فردا را
ولی ما در نگاهت دیده ایم این را
بت سنگی شبی از قصه ها گم میشود آخر
بت سنگی شبی از قصه ها گم میشود آخر
تمام خاک ایران سهم مردم میشود آخر
No comments:
Post a Comment